برخي از فلاسفه تمايز انسان با ساير موجودات راناطق بودن و توانايي گفتگو معرفي ميكنند، و در تعريف انسان ميگويند:"انسان حيواني است ناطق"، در راستاي الرحمن علم القرآن خلق الانسان علمه البيان (1) است. يعني خلقت انسان و سپس عرضه توانايي "بيان "، برجستهترين ويژگي انسان است كه خداوند پس از خلقت انسان، به عنوان يك موهبت از سوي خود به انسان ارزاني داشت. توانايي انسان در گفتگو و بيان آن چه ميداند. "علم الانسان ما لم يعلم"(2) است. مقام بيان و سخنوري نزد انديشهورزان به اندازهاي است كه، تنها ويژگي ممتاز انسان بعنوان موجودي كه ميانديشد، از ساير موجودات قلمداد ميشود. چه آنكه از نظر زبان شناسيو فرهنگشناسي انديشه چيزي نيست جز حاصل كنشهاي زباني. اما به نظر ميرسد آنچه كه اين تمايزرا بارزتر ميسازد و شكاف عظيمي در بين انسان و ساير جانداران ايجاد ميكند،پيامدهاي ناشي از توانايي بيان و گفتگوست كه به تعبيري ميتوان آن رابه دو بخش عملي و نظري تقسيم كرد.
پيامد عملي ناطق بودن، شامل نوشتن آنچيزي است كه بيان ميشود و خداوند به همين ويژگي قسم ميخورد: "ن والقلم و مايسطرون "(3). ويژگي كه ما هرگز در ساير موجودات مشاهده نكردهايم. سپس خواندن آنچه كه نگارش ميكنند."خواندن"؛ بعنوان مقدسترين واژه، اولين كلامي است كه خداوند در پيام خود به محمد(ص) ابلاغ ميكند: "اقراباسم ربك الذي خلق"(4). پيامدنظري آن،تبادل انديشه و احساس به صورت گفتگو، (توانايي انتقال انديشه و عاطفه و احساس) به ديگري است. توانايي در شنيدن نظرات و عقايد ديگران و تفكر و تامل در آن چنانچه قرآن ميفرمايد: ...فبشرعبادالذين يستعمون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هداهم الله واولئك هم اولوالباب(5). اين آيه بندگاني را كه ظرفيت شنيدن هر سخني را داشته و با تفكر و تامل بهترين آنها را گزينش ميكنند بشارت ميدهد، تحسين ميكند، و براي آنها دو ويژگي متمايز قائل ميشود. اول اينكه، آنها كساني هستند كه تحت هدايت خداوند متعال قرار خواهند گرفت و دوم اينكه اينها هستند كه صاحبان خرد ميباشند. زماني افق انديشه و خرد در فرد رشد و تعالي بيكران پيدا ميكند كه دروازههاي ورود هر سخن و انديشه را بر روي خود باز گذارد، وارد گفتگو شود، گفت و شنود داشته باشد و سپس به گزينش بپردازد. بدين جهت است كه انسان با ابزارهايي كه خداوند در اختيارش قرار داده، قادر است افكار نوين و پيچيده و همچنين احساسات مخفي و پنهان خود را به شكل كلمات و واژهها به ديگران ابراز كند. آنجا كه حيوانات در جدال و تقابل هم قرار ميگيرند و هيچ راهي جز حذف يكي از آنهارا در خود نميبينند، و يا آنجا كه در انتقال خشم و نفرت خود راهي جز ريختن خون ديگري ندارند، انسانها راه ديگري بعنوان مقدسترين راه با عنوان "گفتگو" دارند. گفتگو؛ انتقال انديشه و احساس بعنوان انسانيترين راه حل، مورد قبول بشريت بوده و هست و هرگاه از اين راه دور شده به قلمرو ساير جانداران نزديك شده است. گفتگو به عنوان مقدسترين راه محسوب ميشود چرا كه، خداوند در انتقال حقايق و مصالح انسان همواره اين راه را برگزيده است و در ارتباط با تمامي پيامبرانش اولين و بهترين راه براي انتقال انديشه و حل اختلافها و رسيدن به يك نقطه مشترك را گفتگو ميداند.كاربرد فراوان واژهايي نظير "قل:بگو" 315 بار و قال:گفتند،501 بار، بيانگر اهميت فرهنگ گفت و شنود و تبادل نظر در قرآن كريم ميباشد. قرآن همواره تاكيد ميكند كه اگر به مسئلهاي اعتقاد داريد و آن را حق ميدانيد دلايل خود رابياوريد. اين امر ناشي از اعتقاد عميق قرآن به فرهنگ گفتگو است. آنجا كه خداوند پيامبري را ميفرستد تا مردم را دعوت به آيين خود كند، در واقع راه گفتگو را برگزيده است. قرآن از همه فرق و گروهها دعوت ميكند كه براي اعتقادات و انديشههاي خود دليل بياورند و حقانيت آن را اثبات كنند. علي رغم اينكه اعتقاد دارد كه حق در نزد خداست. به روشني ميتوان اين موضوع را در اين آيه ديد:
«ونزعنامن كل امه شهيداً قلنا هاتو برهانكم فعلموا ان الحق لله وضل عنهم ما كانوا يفترون» 75 - قصص
«و از هر ملتي، فرقهاي و آييني، گواهاني را گرفتيم و گفتيم بياوريد دلايل خود را پس دانستند كه حق از آن خداست و گمشد از ايشان آنچه دروغ ميبستند».
در اين آيه چند نكته اساسي را ميتوان مشاهده كرد:
1) از تمامي فرقهها و اقوام با اعتقادات مختلف و انديشههاي گوناگون گواهاني را براي طرح انديشههايشان دعوت ميكند و هيچ تبعيضي بين آنها قايل نميشود و فرصت و مجال دفاع از انديشههارا به همه اقوام و فرقهها ميدهد چه آنها كه از راه حق و خدا فاصله اندكي دارند و چه آنها كه در اعتقادات خود در كفر و جهل مطلق هستند.
2)در اين آيه قرآن مخاطبان خود را دعوت به مناظره و بحث وگفتگو ميكند، ميل و گرايش قرآن به تبادل نظر و آوردن دلايل، نشان دهنده اين مسئله ميباشد كه فرهنگ قرآن، فرهنگ گفتگو است.
نكته بسيار جالب برخورد روان و سيال قرآن كريم با مخالفان خود ميباشد. برخوردي كه از تعصب و جانبداري بي حدو اندازه جامعه عرب آن زمان كه بر سر جابجايي يك سنگ خونها ميريخت، بسيار دور بود. برخوردي كه زمينه ساز فرهنگي بسيار نوين و پيشرفته در جامعه آن زمان بود و دعوت به صلح و آشتي و تأمل در افكار و اعتقادات ديگران با پشتوانه عقلي و منطق ميكرد.در اين آيه، قرآن كريم با آن كه اشاره ميكند، حق تنها در نزد خداست، اما ديدگاهي برابر براي نقطه مقابل قائل ميشود و با آنكه ميداند مخالفانش از حقيقت دور بوده و در جهل و تاريكي بسر ميبرند، اما فرصت و مجال ارائه اعتقاداتشان را به آنها ميدهد. حتي در صورتيكه به فكر افترا و يانيرنگ باشند و بر باطل بودن عقايد خود نيز واقف باشند.چنانچه در انتهاي آيه به اين مسئله اشاره ميكند كه آنها در حال دروغ گفتن ميباشند.همواره ديدهايم افراد هر گاه در موضع پشتيباني و دفاع از عقايد خود سخن ميگويند، با آنكه به طور مطلق اعتقاد به حقانيت انديشههاي خود ندارند ،اما اين مجال و فرصت را نيز اغلب به مخالف خود نميدهند كه وارد گفتگو شده و دلايل خود را ارائه دهد. ولي خداوند بعنوان «مطلق حق» مي داند كه حق تنها نزد اوست و علي رغم اينكه از ميل باطني كسانيكه در كفر و جهل ميباشند، كاملاً آگاه است، مجال ارائه دليل را براي آنان فراهم ميكند.
در آيهاي ديگر، قرآن كريم شيوه برخورد با جاهلان را نيز دقيقاآموزش ميدهد و صفت بندگان مخلص و عابد خود را به اين شكل ترسيم ميكند: (و عبادلرحمن الذين يمشون علي الارض هونا و اذاخاطبهم الجاهلون قالوا سلاما) المنل- 119
«بندگان عابد من كساني هستند كه در روي زمين با تواضع و فروتني قدم برميدارند و هر گاه با جاهلي وارد گفتگو شدند به آنها سلام ميكنند». سلام به معناي وسيع كلمه مفهومي مبني بر سلامت درگفتگو و رفتار دارد. در واقع برخوردي مسالمتآميز به دور از هر گونه خشونت و تندي با جاهلان را قائل ميشود.
3)سومين مسئله قابل تأمل اين است كه قرآن مخالفان خود را ملزم به آوردن دلايل خود ميكند، پس صحبت از گفتگوهاي بياساس و موهوم نيست، صحبت از گفتگويي است كه پشتوانه آن عقل و منطق ميباشد. آوردن برهان و دليلي كه آن ديدگاه و تفكر بر آن تكيه ميكند. نه گفتگوي صرفاً مبتني بر جهل، تعصب و جانبداري. و يا سخنان بيپايه و اساسي مانند اينكه "ما دنبال روي از آباء و اجدادمان ميكنيم"، و يا سخنوري و لفاظي كه در جامعه عرب آن زمان بسيار رايج بود.البته بر خداوند پوشيده نيست كه آنها جز هجويات و دروغ چيز ديگري نميتوانند بگويند، و اين برخورد محكم قرآن به التزام به گفتگوي مبتني بر برهان و دليل عقلي، هشداري است براي آنان كه در انديشههاي خود هيچ پايه منطقي را استوارنميبينند تا به خود آمده و در پي تأمل و تفكر در آنچه كه به آن اعتقاد دارندباشند.چنانچه در قرآن كريم آيات متعددي وجود دارد كه همواره مردم را دعوت به تعقل و تفكر ميكند. و خود را نيز مستثني از اين قائده ندانسته و مردم را ملزم به تفكر و تعقل درباره آنچه كه حق ميداند، ميكند. تفكر و تدبر در آنچه كه اظهار ميكند و آنچه كه ادعا ميكند. "افلا يتدبرون القرآن ام علي قلوبهم اقفالها" چرا در قرآن تفكر نميكنيد؟ آيا روي قلبهاي شما مهر زده شده است؟ و همچنين آية:"و لاتقف ما ليس لك به علم"
قرآن، پشتوانه هر اعتقادي را تفكر و تعقل و همچنين دارا بودن دليل و حجت روشن(سلطان) ميداند. و همواره پيامبران را نيز با اين ويژگي فرستاده است. به اين آيات دقت كنيد:
الذين يجادلون في آيات الله بغير سلطان اتهم كبر مقتاعندالله.../ غافر-35
آنها كه مجادله و بحث ميكنند در آيات ما بدون دليل و حجت...
ان الذين يجادلون في آياتاللهبغيرسلطان آتهم ان في صدورهم .../ غافر-56
آنها كه در آيات ما بحث و مجادله ميكنند بدون دليل...
و يا در اين آيه مشاهده ميكنيم كه خداوند از آنانكه به پرستش غير خدا مشغول هستند، دليل و حجت روشن ميخواهد و در پس يك گفتگو و مباحثه است كه دليل و برهان از بندگان مطالبه ميشود.
و يعبدون من دون الله ما لم ينزل به سلطانا و ما ليس لهم به علم و ما للظالمين من نصير/ حج - 71
و كسانيكه غير خدا را ميپرستند و براي آن هيچ دليلي اقامه نكرده و علم و دانشي را ندارند،براي اين ستمكاران ياوري نيست.
در اين آيه بخوبي بين اعتقادات بي اساس و پايه و بدون برهان و عدم دانش، پيوندي بسيار نزديك رامشاهده ميكنيم.
اينكه قرآن به فرهنگ گفتگو اعتقاد دارد را در دعوتي كه هر يك از پيامبران براي رساندن پيام خود به مردم و قوم خود داشتهاند، بخوبي ميتوان مشاهده كرد.
در اين نوشتار به بررسي اجمالي برخي از آيههايي كه در زمينه گفتگو و نوع برخورد پيامبران با كسانيكه مخالفت و مبارزه و يا مجادله با آنها داشتهاند اشاره ميشود:
يكي از برجستهترين موارد كه بخوبي ميتوان فرهنگ گفتگو را در اين زمينه بررسي كرد، داستان موسي و فرعون ميباشد. فرعون كسي است كه تمام نيروها و تواناييهاي موجود در جامعه را در خود و اطرافيانش جمع كرده بود و ضعف و ناتواني را به جامعه انتقال داده بود، (ان فرعون علي في الارض جعل اهلها شيعهايستضعف طائفه منهم...) و همچنين كسي كه طغيان و سركشي و برتري جويي در وجود او موج ميزد "اذهب الي فرعون انه ظغي". اين تصويري است كه قرآن از فرعون به عنوان سمبل طغيانگري معرفي ميكند. و موسي مسئوليت ابلاغ پيام خدا را به وي به عهده ميگيرد. اينكه او چگونه و با چه ابزاري به برخورد و مبارزه با فرعون ميرود، مبارزه با كسي كه فرهنگ او فرهنگ برتري جويي (علّو طبعي) است، و نيز قدرتمندترين ابزارها و نيروها را در اختيار داشتهاست، قابل توجه ميباشد. مبارزه موسي، مبارزهاي كلامي و فرهنگي كه او پيشه ميكند، فرهنگ گفتگو است. تقاضاي آن حضرت از برادرش هارون، به عنوان كسي كه خوش سخن و داراي بيان قوي بوده، براي همراهي و جدال كلامي با فرعون، بيانگر همين حقيقت است. زمانيكه موسي مأموريت خود را شروع ميكند، تقاضايي را از خدا مبني بر همراهي برادرش هارون را طلب ميكند ، دليل اين انتخاب، فصاحت و بلاغت در گفتار هارون است. به اين آيه توجه كنيد:
"واخي هرون هوافصح منّي لسنا فارسله معي ردءايصدقني اني اخاف ان يكذبون"
و خدايا برادرم هارون را كه ازمن در سخن گفتن فصيحتر است به كمكم بفرست تا تصديق كند مرا، چرا كه ميترسم آنها من را تكذيب كنند.
ثم ارسلنا موسي و اخاه هارون باياتنا و سلطان مبين / مومنون - 45
همراهي هارون با موسي به دليل ويژگيها و توانائيهاي خاصش ميباشد.
با توجه به اين آيات معلوم ميشود كه موسي در ابتدا قصد داشته بوسيله گفتگو با فرعون، او را دعوت به راه راست و پرهيز ازاين همه ظلم و ستم كند
آيات 10 - 13 سوره الشعراء نيز تاييدي بر اين موضوع ميباشد:
و اذنادي ربك موسي ان ائت القوم الظالمين * قوم فرعون الا يتقون * قال رب اني اخاف ان يكذبون * ويضيق صدري و لا ينطلق لساني فارسل الي هرون
و زماني كه ما به موسي ندا داديم كه به سمت قوم ظالم برو* چرا كه قوم فرعون پرهيزكاري نميكند* و موسي گفت ميترسم كه مرا تكذيب كنند* وتنگ شود سينهام و روان نگردد زبانم، پس فرستاديم هارون را
و در دنباله اين آيه خداوند به موسي ميگويد كه :
فاتيا فرعون فقولا انا رسول رب العالمين
پس درآييد برفرعون و بگوييد كه ماييم فرستاده خدا
اين آيه نيز ما را به اين موضوع رهنمون ميسازد كه فرمان خدا و ماموريت موسي و هارون ابتدا گفتگو با فرعون و معرفي خداوند جهانيان بوده است.
موضوع مهم و قابل تأمل ديگري در اين ارتباط، دعاي بسيار معروفي است در قرآن كريم، كه مضمون آن سراسر ملاطفت و ملايمت است. اين دعا در ارتباط با زماني است كه موسي قصد رفتن به سمت فرعون را داشته، با خداي خود آن را نجوا ميكند:
اذهب الي فرعون انه طغي * قال رب اشرح لي صدري * ويسرلي امري * واحلل عقده من لساني * يفقهوا قولي * / سوره طه آيات 23 - 28
پس در ابتداي آيه، فرعون به عنوان كسي كه گردنكشي و طغيان كرده است و فردي بسيار ظالم و ستمكار معرفي شده، در برابر موسي چه چيز از خداوند طلب ميكند؟ قشون و لشكري از افراد بسيار مجرب با سلاحهاي سبك و سنگين است؟خير؛از خداوند سينهاي گشاده، زباني ملايم و خالي از عقده و گفتاري روان را مطالبه ميكند. سينهاي گشاده براي پذيرش آنچه كه گفته ميشود و خالي از هر گونه كينه و عداوت باشد و زباني نرم و ملايم وگفتاري روان، اين همه لطافت و نرمي دربرابر كسي كه قرآن كريم او را طاغي و سركش معرفي ميكند. دليلي است بر اين حقيقت كه فرهنگ "گفتگو" در قرآن از جايگاهي بسيار ارزشمند برخوردار است و تنها راه شناخته شده براي دعوت مخالفان به حقيقت و اوليترين راه مبارزه با معاندان و زورپرستان، است.
يهود ونصارا دائماً با پيامبر(ص) بحث و جدال ميكردند و هر كدام خود را برتر از ديگري ميدانستند و ديگري را تكذيب ميكردند(6). همچنين هر يك از پيامبر(ص) تقاضايي عجيب و غريب ميكردند. مثلاً يكي ازتقاضاهايي كه يهوديان از رسول الله (ص) داشتند اين بود كه يكباره كتابي از آسمان بياورد، همانطور كه موسي "تورات" را به يكباره آورد. يا اينكه ميگفتند ما هرگز به تو ايمان نميآوريم مگر اينكه خدا و وفرشتگان را جلوي ديدگان ما حاضر كني تا ما آنان را مشاهده كنيم(7). به اين مطالبات نامعقول از پيامبر(ص)، قرآن در آيات متعددي (در سوره بقره) اشاره كرده است. خداوند در قرآن كريم اعتقادات و تمايلات پنهان آنهارا افشا كرده و ميفرمايد: «دوست دارند كه شما را به سوي كفر برگردانند، بعد ازاينكه ايمان آورديد، از روي حسادتي كه به شما دارندبا آنكه حق بر آنها آشكار و ظاهر شد»(8). و يا در جاي ديگر ميفرمايد:(و لن ترضي عنك اليهود و لاانصاري حتي تتبع ملتهم...)"(9) يهود و نصاري از تو راضي نميشوند مگراينكه به آيين آنها درآيي". در واقع قرآن كريم به اين نكته اشاره دارد كه اين بحث و جدلها همه بهانه است و آنها ميخواهند كه پيامبر اسلام از آيين خود دست كشيده و به آيين آنها ملحق شود. در برابر اين همه برخوردهاي ناصواب و ناپسند و اين همه كارشكني از سوي آنها و دروغي كه به دين خدا ميبندند، قرآن كريم به اين شكل با آنها مقابله ميكند:
و قالوا لن دخل الجنه الا من كا هودا او نصاري تلك امانيهم قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين / بقره - 111
"ميگويند كه وارد بهشت نميشوند مگر كسانيكه يهود و نصارا هستند، اينها آروزهاي آنهاست، بگو براي سخن خود دليل و برهاني بياوريداگر راستگو هستيد".
در اينجا نيز قرآن در برابر آن همه اذيت و آزار و بهتانها افتراهايي كه به دين اسلام ميزدند، پيامبر را دعوت به بحث و گفتگوي با آنها كرده و به او ميگويد كه به آنها بگو براي سخنان خود دليل و برهاني را اقامه كنند. در واقع قرآن، پيامبر(ص) را دعوت به يك مبارزه كلامي با اهل كتاب ميكند و از آنها دليل و برهان براي آنچه كه ادعا ميكنند طلب ميكند.
يكي از موضوعات قابل توجه، موضع قرآن در برابر افكار وانديشههاي كافران و مشركين است. در قرآن كريم به آيات متعددي برميخوريم كه پيامبران ماموريت مييابند به گفتگو با اقوام خود پرداخته و دلايل خود را كه بر پايه آن اين اعتقادات را دارند ابراز كنند. گفتگوي ابراهيم با قومش، زماني كه قوم او به بتخانه ميروند و مشاهده ميكنند كه همه بتها جز بت بزرگ نابود شدهاند، گفتگويي همراه با واداشتن آنها به تفكر و تامل است(10). آنها بخاطر تفكرات ابراهيم او را در آتش مياندازند.
در اين مورد به ذكر چند آيه پرداخته ميشود:
و ان احد من المشركين استجارك فاجره حتي يسمع كلام الله ثم ابلغ مامنه ذالك بانهم قوم لا يعلمون .
"و اگر يكي از مشركان به تو پناهنده شد، پس پناهش ده تا بشنود گفتار خدا را سپس برسانش به مأمن خويش. اين بدان جهت است كه آنانند گروهي كه نميدانند".
"ام اتخذوا من دونه الهة قل هاتوا برهانكم هذاذكر من معي و ذكر من قبلي بل اكثرهم لا يعلمون الحق فهم معرضون" / انبيا- 24
"آنها كه برگرفتند جز وي خداياني بگو بياوريد برهان خود را. اين است يادآوري آنان كه بامنند و يادآوري آنان كه پيش ازمنند بلكه بيشترشان نميدانند حق را پس ايشان هستند روي گردانان ".
" امن يبدوا الخلق ثم يعيده و من يزرقكم من السماء و الارض ءاله مع الله قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقيه / نمل - 64
"آنكه آغاز كند آفرينش و سپس برگرداندش و آنكه روزيتان دهد از آسمان و زمين، آيا خداي ديگري با خدا وجود دارد؟ اگر هست دليل و برهاني را بياوريد، اگر راست ميگوييد".
"و من يدع مع الله الها اخر لا برهان له به فانما حسابه عند ربه انه لايفلح الكافرون" مومنون - 117
"آنكه بخواند با خدا خدايي ديگر كه نيستش حجتي برآن جز اين نيست كه حسابش نزد پروردگار او ست و همانا رستگار نشوند كافران ".
"و كيف اخاف ما اشركتم و لا تخافون انكم اشركتم بالله و ما لم ينزل به عليكم سلطانا فاي الفريقين احق بالامن ان كنتم تعلمون"/ انعام - 81
"و چگونه ترسم از آنچه شرك ميورزيد و نترسيد از آنكه شرك ورزيديد بخدا كه بر آنچه نفرستاده شده است شما براي آن هيچ دليل و حجتي نداريد.پس كداميك از دو گروه سزاوار ايمني هستند".
در خاتمه به اين حقيقت مهم و آشكار دست مييابيم كه مهمترين وجه رسالت پيامبران، فراخواني مردم به بحث، استدلال، اقامه برهان، ارائه گفتماني بين و برتر و بالاخره دعوت به گفتگو بجاي شيوههاي ناشي از زور كه رسم جاهليت و نظامهاي استعبادي است، ميباشد. بدين سياق است كه پرستش خداي يكتاو ابلاغ پيام حق از خلال روش استدلال و گفتگو حاصل ميشود. بنا به اظهار قرآن وظيفه پيامبر حتي در برابر مردمي كه اطاعت او را نميپذيرند، جز تذكر دادن و ابلاغ حق نبوده و نيست (انما انت المذكر). به عبارتي ابلاغ فرمانهاي خدا و بيم دادن مردمان از عاقبت اعمالشان، روش اصلي پيامبر بوده است. بيان اين حقيقت مهم جاي تأمل بسيار دارد كه وقتي گفتگو اساسيترين ابزار براي دستيابي به حقيقت است، ابزارها و روشهاي ديگر، نظير توسل جستن به معجزات و تواناييهايي فوق بشري كه از جانب خدا نازل ميشده، به ميزاني كه جوامع به درجه بالاتري از بلوغ فكري ارتقاء مييافتند، كمرنگتر ميشد. در زمان رسالت حضرت محمد(ص)، قرآن به صراحت به هيچ معجزهاي مانند «كتاب»، كه بيانگر ورود انسان به عصر كتابت و فرهنگ گفتاري و نوشتاري است، تأكيد نميكند.
1- سوره الرحمن آيات 1-4
2- علق - 5
3- قلم - 1
4- علق - 1
5- زمر - 18
6- بقره - 113
7- كتاب شأن نزول آيات - واحدي نيشابوري، جلال الدين سيوطي
8- بقره - 109
9- بقره - 120
10- سوره انبياء آيات 62-65